مريدی گفت پيری را، چه کنم کز خلايق به رنج اندرم. از بس که به زيارتم همی
آيند و اوقات من از تردد ايشان تشويش همی باشد
پير گفت: هرچه درويشانند مر ايشان را وامی بده و آنانکه توانگرانند از
ايشان چيزی بخواه که ديگر گرد تو نگردند
گر
گدا پيشرو لشگر اسلام بود
کافر از بيم توقع برود تا در چين
گلستان سعدی- باب دوم
|