هرکسی چون عزم جايی و سفری می کند او را انديشه معقول
روی می نمايد که اگر آنجا روم مصلحتها و کارهای بسيار ميسر شود و احوال من
نظام پذيرد و دوستان شاد شوند و بر دشمنان غالب گردم. او را پيشنهاد اين است
و مقصود حق خود چيز ديگر، چندين تدبيرها کرد و پيشنهادها انديشيد يکی ميسر
نشد
تدبير کند بنده و
تقدير نداند
تدبير به تقدير
خداوند نماند
و مثال اين چنين باشد که شخصی در خواب می بيند که به
شهری غريب افتاده و در آنجا هيچ آشنايی ندارد، نه کسی او را می شناسد و نه او
کس را، سرگردان می شود و حسرت می خورد که چرا به اين شهر امدم، ناگهان لب می
خايد و چون بيدار می شود نه شهر می بيند و نه مردم، معلومش می شود که آن عضه
و حسرت خوردن بی فايده بوده است، باز باری چو در خواب می رود خويشتن را
اتفاقا در چنين شهری بيند و دوباره غم و غصه و حسرت خوردن آغاز کند و يادش
نمی آيد که در بيداری از آن غم خوردن پشيمان شده بود. اکنون چنين است خلقان،
صد هزار بار ديده اند که عزم و تدبير ايشان باطل شد و هيچ کاری بر مراد پيش
نرفت الا حق تعالی نيسانی بر ايشان می گمارد، آن جمله فراموش می کنند و تابع
انديشه و اختيار خود می گردند
ان الله يحول بين
المرء و قلبه
مولانا - فيه ما فيه
|